قیمت 1,200,000 تومان

0 دیدگاه 24 بازدید
لطفا برای ارسال یا مشاهده تیکت به حساب خود وارد شوید

آموزش‌های روانکاوی و فلسفه زندگی محمد راد

سوپرایگوی فرمانده به لذت

کشف امیال پنهان در ناخودآگاه

 وقتی بیماران در طول روانکاوی، مرتباً از صحیح بودن گواهی‌های دلشان در مورد مرگ دیگران حرف می‌زنند، می‌توانیم با نظمی یکسان به آنها نشان دهیم که در ناخودآگاه، به شدت آرزوی مرگ نزدیکان خودشان را داشتند.

زیگموند فروید

مثال عملی: سیگار و میل ناخودآگاه به مرگ

 مشکل توصیه هایی که به ترک سیگار می‌شود این است که می‌گویند باعث کاهش عمر می‌شود.
اما نمی‌دانند فرد سیگاری در ناخودآگاه، اتفاقاً همین را می‌خواهد.

دکتر محمد راد
کانال آموزش روانشناسان

تصویر خدا و نظریه دیگری بزرگ لکان

🖼 تصویری که فرد از «خدا» در ذهن دارد، کپی نعل بالنعل پدرش است.
همان چیزی که لکان «دیگری‌بزرگ» می‌نامد.

دکتر محمد راد
کانال آموزش روانشناسان

پرسش بنیادین درباره هدف زندگی

🎤  هدف زندگی چیه؟
مدرس: محمد راد

ماهیت فلسفی معنای زندگی

معنای زندگی اساساً چه موضوعی است و ما دقیقاً قرار است درباره چه چیزی صحبت کنیم؟ افق این بحث کجاست و در چه فضایی مطرح می‌شود؟

معنای زندگی، بحثی است که اصالتاً به فلسفه تعلق دارد؛ همان‌طور که در واقع همه علوم، ریشه‌ای فلسفی دارند. طبیعیات زمانی بخشی از فلسفه بود و بعدها به فیزیک، شیمی و زیست‌شناسی تفکیک شد. علوم انسانی نیز در ابتدا ذیل فلسفه قرار می‌گرفتند و سپس به شاخه‌هایی مانند روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و اقتصاد تقسیم شدند. وقتی افلاطون از «فیلسوف‌شاه» سخن می‌گفت، منظورش حاکمی بود که به دانش‌های گوناگون آگاه باشد و از همین رو او را شایسته‌ترین فرد برای حکومت می‌دانست.

بحث معنای زندگی نیز از همین جنس است؛ بحثی که همواره در فلسفه حضور داشته و دارد. برخی موضوعات هرگز از فلسفه جدا نشده‌اند؛ مانند اثبات خدا، اثبات روح، عالم پس از مرگ، جبر و اختیار، ماده و جوهر، معرفت‌شناسی و اخلاق. به‌تدریج برای هر حوزه‌ای فلسفه‌ای شکل گرفته است: فلسفه اخلاق، فلسفه هنر، فلسفه تاریخ و حتی فلسفه‌هایی برای پدیده‌های جدید مانند اینترنت. فلسفه یعنی پرداختن به عمیق‌ترین لایه‌های هر موضوع.

اگر بخواهیم خیلی خلاصه بگوییم، به تعبیر آلبر کامو، تنها مسئله واقعاً مهم فلسفی، مسئله معنای زندگی است؛ مسئله‌ای که اگر به نتیجه برسد، ارزش پرداختن دارد.

اما «معنای زندگی» دقیقاً یعنی چه؟ از این مفهوم تفسیرهای مختلفی ارائه شده است. استاد ملکیان معتقدند معنای زندگی سه معنا دارد: هدف زندگی، کارکرد زندگی و ارزش زندگی. با این حال، به نظر من می‌توان معنای زندگی را ـ با وجود هم‌پوشانی‌هایی ـ از زاویه‌ای دیگر نیز به سه معنا بررسی کرد که نخستین آن هدف زندگی است.

انواع هدف‌های زندگی

وقتی از هدف زندگی صحبت می‌کنیم، خود این مفهوم چند لایه و چند معنا دارد. گاهی زندگی یا جهان را همچون موجودی مستقل و هوشمند در نظر می‌گیریم و می‌پرسیم: هدف خودِ هستی چیست؟ گاهی پرسش را به خالق یا خالقان جهان نسبت می‌دهیم و می‌پرسیم هدف خدا یا خدایان از آفرینش این جهان چه بوده است. حتی ممکن است کسی به مادی‌بودن جهان باور داشته باشد و با این حال، برای جهانِ مادی نیز نوعی هدف یا مسیر قائل شود؛ مثلاً این‌که قوانین فیزیک و شیمی جهان را به سمت خاصی هدایت می‌کنند.

برخی نظریه‌ها جهان را دارای حرکتی چرخه‌ای می‌دانند؛ انبساط، انقباض و تکرار این روند. در چنین دیدگاهی، شاید نتوان از هدف به معنای غایی سخن گفت. در مقابل، عده‌ای معتقدند جهان به سوی نظم بیشتر در حرکت است. این مثال‌ها فقط برای نشان‌دادن این نکته است که حتی بدون باور به خالق، می‌توان از هدف‌مندی یا مسیرمندی جهان سخن گفت.

اما معنای دیگر هدف زندگی، هدف انسان است. اینجا هم چند سطح متفاوت وجود دارد. یک‌بار از هدف بشر به‌عنوان یک کل صحبت می‌کنیم؛ یعنی مجموع انسان‌ها یا به تعبیر دقیق‌تر، حیات انسانی. حتی می‌توان پرسید هدف خودِ حیات چیست: آیا موجودات زنده ـ از گیاه و حیوان تا انسان ـ هدفی دارند یا نه؟

در این سطح، دو پرسش مهم مطرح می‌شود:
۱. انسان‌ها به کجا در حال حرکت‌اند؟
۲. انسان‌ها به کجا باید حرکت کنند؟

این دو لزوماً یکی نیستند. ممکن است در یک نگاه دینی گفته شود انسان برای رسیدن به کمال یا قرب الهی آفریده شده، اما در عمل از این مسیر منحرف شده است. یا برعکس، کسی بگوید انسان‌ها اکنون به سمت قدرت، تسلط بر طبیعت و حذف محدودیت‌ها در حرکت‌اند؛ از غلبه بر بیماری و مرگ گرفته تا تسخیر فضا. اما پرسش مهم این است: آیا انسان باید به این سمت حرکت کند؟

برخی این مسیر را نقد می‌کنند و می‌گویند انسان به جای وحدت با هستی، به جنگ با آن برخاسته است؛ طبیعت را تخریب کرده و خود را حاکم مطلق زمین دانسته است. در این نگاه، انسان از هدف اصیل خود فاصله گرفته است.

تا اینجا، بحث ما درباره انسان‌ها به‌عنوان یک کل بود؛ یعنی بشر. اما معنای دیگری از هدف زندگی، هدف آحاد انسانی است؛ یعنی هدف منِ فرد، هدف تک‌تک انسان‌ها. این‌که من در این دنیا برای چه زندگی می‌کنم، یا چه باید بکنم.

در این سطح، پاسخ‌ها بسیار متنوع‌اند:
برخی می‌گویند هدف زندگی مرگ است؛ چون همه به سمت آن در حرکت‌اند.
برخی هدف را معرفت الهی می‌دانند.
برخی کمال، بهترشدن، ثروت، قدرت یا حتی تربیت انسان دیگر را هدف زندگی تلقی می‌کنند.
برخی هم می‌گویند هدف زندگی این است که به دیگران آسیبی نرسانیم.

این‌ها دیدگاه‌ها و نظریه‌هایی است که در جلسات آینده به آن‌ها خواهیم پرداخت. هدف از این بحث، مشخص‌کردن جغرافیای مسئله است؛ این‌که بدانیم دقیقاً درباره چه چیزی صحبت می‌کنیم و در کدام سطح از معنا قرار داریم.

نگاه روان‌کاوانه به میل بازگشت

در نظریه‌ای روان‌کاوانه گفته می‌شود روانِ ما، پس از تولد، ناخودآگاه می‌خواهد به وضعیت رحم بازگردد: جایی که گرم بود، نرم بود، امن بود؛ هیچ مسئولیتی نبود، حرکتی لازم نبود، و همه‌چیز فراهم بود. شاید به همین دلیل است که وقتی آدم‌ها درباره «موفقیت» حرف می‌زنند، اگر دقیق نگاه کنیم می‌بینیم بسیاری از آرزوها در نهایت به همان تصویر برمی‌گردد: خانه‌ی بزرگ، امکانات، خدمتکار، آسایش… یعنی وضعیتی که در آن «ما حرکت نکنیم و زندگی برای ما حرکت کند». انگار ناخودآگاه به دنبال نوعی بازگشت به همان آرامش اولیه‌ایم.

اینجا یک پرسش مهم مطرح می‌شود: آیا انسان می‌تواند برای خودش هدف تعیین کند؟ یا هدفی از پیش بر او مقرر شده است؟ ممکن است کسی بگوید هدف‌ها در اختیار ما نیستند؛ روانِ ناخودآگاه، ساختارهای درونی و الگوهای عمیق شخصیت ـ مثل آرکتایپ‌ها ـ مسیر را مشخص می‌کنند و ما در همان مسیر می‌دویم. این خودش بحثی مستقل است: آیا واقعاً در انتخاب هدف آزادی داریم یا نه؟

 انواع هدف زندگی

پس جمع‌بندیِ این بخش چنین است: گفتیم معنای زندگی سه معنا دارد. معنای اول هدف زندگی است؛ اما «هدف زندگی» خودش چند صورت دارد:

  1. هدف خودِ زندگی یا خودِ هستی (انگار زندگی یک چیز مستقل است که هدفی دارد).

  2. هدف خالق یا خالقان برای جهان، بشر یا موجودات زنده.

  3. هدف جهانِ مادی (حتی اگر کسی خدا را نپذیرد، ممکن است برای ماده و قوانینش مسیری قائل شود).

  4. هدف موجودات زنده یا هدف انسان؛ و این خودش دو سطح دارد:

    • هدف بشر به‌صورت کلی
    • هدف فرد انسانی، یعنی هدف منِ فرد

و نکته‌ی مهم دیگر: در همه‌ی این‌ها می‌توان دو پرسش جداگانه طرح کرد:

  • هدفِ موجود چیست؟ (چه هدفی بالفعل وجود دارد)
  • هدفِ مطلوب چیست؟ (چه هدفی باید باشد)

معنای دوم: ارزیدن زندگی

حال از بحث هدف بیرون می‌آییم و به معنای دوم می‌رسیم: ارزیدن زندگی؛ یعنی آیا زندگی، به‌طور کلی، ارزش ادامه دادن دارد یا نه؟

به تعبیر آلبر کامو، یکی از بنیادی‌ترین پرسش‌های فلسفه همین‌جاست: آیا باید زندگی را ادامه داد یا نه؟ اینجا دیگر از خدا و هستی و جهان فاصله می‌گیریم و به تجربه‌ی انسانی نزدیک می‌شویم: آیا این زندگی می‌ارزد؟

این پرسش در دو سطح مطرح می‌شود:

سطح اول: زندگیِ انسان به‌عنوان یک کل

برخی متفکران معتقدند بشر، در مقیاس کلی، موجودی ویرانگر است: هم نسبت به هم‌نوعِ خود خشونت‌های عظیم آفریده، هم طبیعت و گونه‌های دیگر را نابود کرده و زمین را آلوده است. از این منظر، عده‌ای حتی می‌گویند نبودن انسان بهتر از بودن اوست.

سطح دوم: زندگیِ شخصیِ ما

اما مسئله‌ی مهم‌تر برای بسیاری از ما این است:
در زندگیِ من، لذت بیشتر است یا درد؟
این پرسش ساده به نظر می‌رسد، اما پاسخ‌دادن به آن بسیار دشوار است.

در اینجا فروید از گرایشی درونی سخن می‌گوید: علاوه بر میل به زندگی، گویی نوعی کشش به نابودی نیز در انسان هست؛ چیزی شبیه «غریزه مرگ». شاید به همین دلیل است که انسان گاهی انتخاب‌هایی می‌کند که به زیان خودش تمام می‌شود؛ انتخاب‌هایی در کار، در رابطه، در سبک زندگی… حتی گاهی آدم‌ها به سمت تجربه‌های اندوه‌زا می‌روند و انگار به شکل پیچیده‌ای خودشان را در چرخه‌ی رنج نگه می‌دارند.

از این نقطه، نگاه‌های بدبینانه‌تری هم وارد می‌شوند: کسانی که معتقدند زندگی، در مجموع، برای بسیاری از انسان‌ها رنجش بیشتر از لذتش است؛ از رنج رقابت‌ها و مقایسه‌ها گرفته تا فشارهای طبقه و قدرت، تا این حس تلخ که بسیاری از هدف‌هایی که انسان فکر می‌کرد با رسیدن به آن‌ها خوشبخت می‌شود، در نهایت سراب از آب درآمده‌اند.

اینجاست که من یک تمرین مهم پیشنهاد می‌کنم:
بعد از این جلسه، واقعاً بنشینید و با کاغذ و قلم حساب کنید: لذت‌های زندگی‌تان بیشتر بوده یا دردهایش؟

اگر کسی به این نتیجه برسد که درد بیشتر است، سؤال بعدی سنگین‌تر می‌شود: پس چه باید کرد؟
آیا باید خودکشی کرد؟ اینجا چند بحث باز می‌شود:

  • آیا اصلاً جرئت و توانش هست؟
  • ادیان چه می‌گویند؟
  • حتی اگر خدایی را هم فرض نکنیم، آیا ریسکِ «بعد از مرگ» معلوم است؟
  • و مهم‌تر: آیا خودکشی از نظر اخلاقی مجاز است؟ چون دردِ این تصمیم فقط به خود فرد نمی‌رسد، بلکه اطرافیان را هم درگیر می‌کند.

گروهی حتی یک قدم جلوتر می‌روند و می‌گویند: اگر زندگی این‌قدر دردناک است، از کجا معلوم «پس از مرگ» بهتر باشد؟ شاید این جهان تنها فرصتِ روشن ما باشد و بیرون از آن، چیزی تاریک‌تر در انتظارمان باشد. پس مسئله‌ی ارزیدن زندگی، دقیقاً گره می‌خورد به این پرسش‌ها:
آیا زندگی می‌ارزد؟ اگر نمی‌ارزد، چه باید کرد؟

معنای سوم: ارزش‌های زندگی

اما معنای دیگری هم برای معنای زندگی وجود دارد: ارزش‌های زندگی.
برخی معتقدند زندگی زمانی معنا دارد که شما به ارزش‌هایی پایبند باشید؛ یعنی برای خود اصولی داشته باشید که زیر پا نگذارید: دروغ نگفتن، خیانت نکردن، آسیب نرساندن، خدمت کردن، حرمتِ انسان را نگه داشتن و… . در این نگاه، پوچی از جایی شروع می‌شود که انسان به هیچ ارزشی وفادار نیست و اخلاق از زندگی‌اش حذف می‌شود.

البته این نظریه هم محل نقد است: گاهی آدم‌های بسیار اخلاقی، حتی بیشتر از دیگران دچار پوچی می‌شوند؛ چون می‌بینند جهان پیرامونشان به اخلاق پایبند نیست، و این فاصله، آن‌ها را می‌شکند. پس این معنا هم نیاز به واکاوی دارد.

در نهایت جمع‌بندی: گفتیم معنای زندگی سه معنا دارد:

  1. هدف زندگی
  2. ارزیدن زندگی
  3. ارزش‌های زندگی

چه زمانی «معنای زندگی» برای انسان مسئله می‌شود؟

حالا یک قدم جلوتر می‌آییم: چرا بعضی‌ها اصلاً درگیر این سؤال نمی‌شوند و بعضی‌ها عمیقاً درگیرش می‌شوند؟ فرقِ «سؤال» و «مسئله» چیست؟ سؤال می‌تواند صرفاً دانستنی باشد؛ اما مسئله چیزی است که آدم را درگیر می‌کند و راهش را می‌بندد.

به نظر می‌رسد چهار اتفاق، معمولاً این پرسش را از «سؤال» به «مسئله» تبدیل می‌کند:

۱) ناامیدی از رسیدن به اهداف

یعنی هدف‌هایی داشته‌اید و با زمان می‌بینید یا به آن‌ها نمی‌رسید، یا احساس می‌کنید هرگز نخواهید رسید. مثل کسی که باور دارد فقط با یک سطح خاص از درآمد یا جایگاه یا رابطه معنا پیدا می‌کند، اما کم‌کم می‌فهمد رسیدن به آن در توانش نیست، یا ساختارهای زندگی اجازه نمی‌دهند.

۲) افسردگی

افسردگی فقط غم نیست؛ افتِ انگیزه و میلِ حرکت است. آدم افسرده ممکن است حتی گریه نکند، اما انرژیِ زندگی ندارد. در چنین وضعی، پرسش معنا به‌طور طبیعی پررنگ می‌شود: «برای چه ادامه بدهم؟»

۳) ملال

ملال با افسردگی فرق دارد. آدم ملول کارهای روزمره را انجام می‌دهد، اما جهان برایش بی‌رنگ می‌شود؛ نه سفر شوق می‌آورد، نه غذا، نه کار، نه رابطه. افسردگی جهان را سیاه می‌کند؛ ملال جهان را سیاه‌وسفید.

۴) تفکر و رسیدن به تکرار

گاهی نه ناامیدی هست، نه افسردگی، نه ملالِ شدید؛ اما آدم با فکر کردن می‌فهمد چرخه‌ای در کار است: درس، کار، ازدواج، بچه، پیری… و می‌پرسد: «پس تفاوتش چیست؟» یا می‌بیند حتی اگر اهدافش را هم بگیرد، خیلی زود عادی می‌شود و دوباره هدف تازه‌ای لازم است؛ و این چرخه پایان ندارد. اینجاست که معنا به مسئله تبدیل می‌شود.

نظرات

متوسط امتیازات

0
بدون امتیاز 0 رای
1,200,000 تومان
0 نقد و بررسی

جزئیات امتیازات

5 ستاره
0
4 ستاره
0
3 ستاره
0
2 ستاره
0
1 ستاره
0

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “دوره معنای زندگی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

67 + = 69
Powered by MathCaptcha