معنای زندگی اساساً چه موضوعی است و ما دقیقاً قرار است درباره چه چیزی صحبت کنیم؟
افق این بحث کجاست و در چه فضایی مطرح میشود؟
معنای زندگی، بحثی است که اصالتاً به فلسفه تعلق دارد؛ همانطور که در واقع همه علوم، ریشهای فلسفی دارند. طبیعیات زمانی بخشی از فلسفه بود و بعدها به فیزیک، شیمی و زیستشناسی تفکیک شد. علوم انسانی نیز در ابتدا ذیل فلسفه قرار میگرفتند و سپس به شاخههایی مانند روانشناسی، جامعهشناسی و اقتصاد تقسیم شدند. وقتی افلاطون از «فیلسوفشاه» سخن میگفت، منظورش حاکمی بود که به دانشهای گوناگون آگاه باشد و از همین رو او را شایستهترین فرد برای حکومت میدانست.
بحث معنای زندگی نیز از همین جنس است؛ بحثی که همواره در فلسفه حضور داشته و دارد. برخی موضوعات هرگز از فلسفه جدا نشدهاند؛ مانند اثبات خدا، اثبات روح، عالم پس از مرگ، جبر و اختیار، ماده و جوهر، معرفتشناسی و اخلاق. بهتدریج برای هر حوزهای فلسفهای شکل گرفته است: فلسفه اخلاق، فلسفه هنر، فلسفه تاریخ و حتی فلسفههایی برای پدیدههای جدید مانند اینترنت. فلسفه یعنی پرداختن به عمیقترین لایههای هر موضوع.

اگر بخواهیم خیلی خلاصه بگوییم، به تعبیر آلبر کامو، تنها مسئله واقعاً مهم فلسفی، مسئله معنای زندگی است؛ مسئلهای که اگر به نتیجه برسد، ارزش پرداختن دارد.
اما «معنای زندگی» دقیقاً یعنی چه؟ از این مفهوم تفسیرهای مختلفی ارائه شده است. استاد ملکیان معتقدند معنای زندگی سه معنا دارد: هدف زندگی، کارکرد زندگی و ارزش زندگی. با این حال، به نظر من میتوان معنای زندگی را ـ با وجود همپوشانیهایی ـ از زاویهای دیگر نیز به سه معنا بررسی کرد که نخستین آن هدف زندگی است.
وقتی از هدف زندگی صحبت میکنیم، خود این مفهوم چند لایه و چند معنا دارد. گاهی زندگی یا جهان را همچون موجودی مستقل و هوشمند در نظر میگیریم و میپرسیم: هدف خودِ هستی چیست؟ گاهی پرسش را به خالق یا خالقان جهان نسبت میدهیم و میپرسیم هدف خدا یا خدایان از آفرینش این جهان چه بوده است. حتی ممکن است کسی به مادیبودن جهان باور داشته باشد و با این حال، برای جهانِ مادی نیز نوعی هدف یا مسیر قائل شود؛ مثلاً اینکه قوانین فیزیک و شیمی جهان را به سمت خاصی هدایت میکنند.
برخی نظریهها جهان را دارای حرکتی چرخهای میدانند؛ انبساط، انقباض و تکرار این روند. در چنین دیدگاهی، شاید نتوان از هدف به معنای غایی سخن گفت. در مقابل، عدهای معتقدند جهان به سوی نظم بیشتر در حرکت است. این مثالها فقط برای نشاندادن این نکته است که حتی بدون باور به خالق، میتوان از هدفمندی یا مسیرمندی جهان سخن گفت.

اما معنای دیگر هدف زندگی، هدف انسان است. اینجا هم چند سطح متفاوت وجود دارد. یکبار از هدف بشر بهعنوان یک کل صحبت میکنیم؛ یعنی مجموع انسانها یا به تعبیر دقیقتر، حیات انسانی. حتی میتوان پرسید هدف خودِ حیات چیست: آیا موجودات زنده ـ از گیاه و حیوان تا انسان ـ هدفی دارند یا نه؟
در این سطح، دو پرسش مهم مطرح میشود:
۱. انسانها به کجا در حال حرکتاند؟
۲. انسانها به کجا باید حرکت کنند؟
این دو لزوماً یکی نیستند. ممکن است در یک نگاه دینی گفته شود انسان برای رسیدن به کمال یا قرب الهی آفریده شده، اما در عمل از این مسیر منحرف شده است. یا برعکس، کسی بگوید انسانها اکنون به سمت قدرت، تسلط بر طبیعت و حذف محدودیتها در حرکتاند؛ از غلبه بر بیماری و مرگ گرفته تا تسخیر فضا. اما پرسش مهم این است: آیا انسان باید به این سمت حرکت کند؟
برخی این مسیر را نقد میکنند و میگویند انسان به جای وحدت با هستی، به جنگ با آن برخاسته است؛ طبیعت را تخریب کرده و خود را حاکم مطلق زمین دانسته است. در این نگاه، انسان از هدف اصیل خود فاصله گرفته است.
تا اینجا، بحث ما درباره انسانها بهعنوان یک کل بود؛ یعنی بشر. اما معنای دیگری از هدف زندگی، هدف آحاد انسانی است؛ یعنی هدف منِ فرد، هدف تکتک انسانها. اینکه من در این دنیا برای چه زندگی میکنم، یا چه باید بکنم.
در این سطح، پاسخها بسیار متنوعاند:
برخی میگویند هدف زندگی مرگ است؛ چون همه به سمت آن در حرکتاند.
برخی هدف را معرفت الهی میدانند.
برخی کمال، بهترشدن، ثروت، قدرت یا حتی تربیت انسان دیگر را هدف زندگی تلقی میکنند.
برخی هم میگویند هدف زندگی این است که به دیگران آسیبی نرسانیم.
اینها دیدگاهها و نظریههایی است که در جلسات آینده به آنها خواهیم پرداخت. هدف از این بحث، مشخصکردن جغرافیای مسئله است؛ اینکه بدانیم دقیقاً درباره چه چیزی صحبت میکنیم و در کدام سطح از معنا قرار داریم.
نظرات
متوسط امتیازات
جزئیات امتیازات
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.